هر وقت گفتیم دموکراسی، سر از استبداد درآوردیم
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۴۶۳۰۲۵
برزخ دموکراسی ایرانی طولانی شده؛ این برزخ که هر از چندی، یا میل بهسوی بهشت مردمسالاری میکند یا به لب پرتگاه جهنمِ استبداد میرسد تا کی میخواهد در وضعیت بیم و امید بهسر بَرد؟ چرا به نقطه بلوغ نمیرسد؟ مردم کجای این برزخ ایستادهاند؟ نخبگان در ساختن این برزخ چه نقشی دارند؟ شاید این دموکراسیِ قضا شده به لوکیشن پرتلاطم ایران مربوط است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش ایسنا، «شفقنا» با این مقدمه، گفتوگوی خود با محمدرضا تاجیک را منتشر کرده است که در ادامه میخوانید:
*با توجه به تقارن این ایام با صد و دوازدهمین سالگرد مشروطه، بحث را از همین نقطه آغاز کنیم. از زمان مشروطه تا امروز مردم ایران یک خواستهی مشخص و واحد داشتند یعنی «آزادی، استقلال و پیشرفت». انقلاب مشروطه و همچنین انقلاب اسلامی، همین خواستهی اصلی را دنبال میکردند، اما امروز بعد از ۱۱۲ سال از شروع این جنبشها میبینیم دموکراسی آنطور که باید و شاید در پوست و خون جامعهی ایرانی نرفته و فاصلهی بسیاری با وضع مطلوب داریم. از نظر شما مهمترین دلایلی که ما را دچار این دیرکرد تاریخی در رسیدن به دموکراسی کرده و موانع موجود، چه بوده و چه مقدار از آن به مردم برمی گردد؟ به طور خلاصه چرا ملتهای دیگر – مثلا ملتهای غربی- دموکراسی خواستند و رسیدند اما ما خواستیم و نرسیدیم؟
محمدرضا تاجیک: بحثی بسیار جدی است و شاید این پرسشِ اندیشهساز و اندیشهسوز زمانهی ماست. وقتی ما به عنوان انسان و جامعهی ایرانی با مدرنیته، مفاهیم مدرن، دموکراسی، عقلانیت، اصالت انسان، تفکیک قوا، تحزب و مفاهیمی از این دست آشنا شدیم، به تعبیر لکان، کماکان در دوران آیینهگی به سر میبردیم. لکان در روانکاوی خویش یک دوران آیینهگی و دورانی تخیلی برای انسان قایل است.
انسان از ۶ ماهگی تا ۱۸ ماهگی در دوران آیینهگی به سر میبرد. نظم نمادین و نظم زبانی از آن خود ندارد یا به تعبیر یونانیان، لوگوس و اتوس خاص خود را ندارد. خود را با والدین خود، این همان میکند تا تصویر و تعریفی از خویش به دست آورد. وقتی انسان ایرانی با مدرنیتهی غرب آشنا میشود، هنوز یک نظم نمادین غنی از خود ندارد و به بیان دکارتی از صغارت خودکرده و خودخواسته بیرون نیامده و در چنبرهی آن صغارت گرفتار است. در حقیقت هنوز نتوانسته است به زبان مدرن خاص خود دست پیدا کند. خود را با دِگَر خویش، اینهمان میکند؛ یک دگر تاریخی و رادیکالی به نام غرب. او همواره بر این تصور بوده که این دگر، چون غرب است، خورشید معرفت و دانش در آنجا غروب میکند و چون انسان ایرانی در شرق میزید، خورشید معرفت و خورشید دانش در شرق طلوع میکند اما ناگهان چشم باز میکند و میبیند که این دگر با آن چه در تصور و تخیل او بوده، بسیار متفاوت است. این دگرِ بسیار پیشرفتهای است، این دگر، به جهانیان مشق سیاست، سیاست ورزی، دموکراسی، عدالت، تفکیک قوا، اصالت فرد، حقوق انسانی و حقوق شهروندی را دیکته میکند و آن چه در سرزمین خودش غایب و محو است، در سرزمین دگرش، بسیار بسیار شکوفا و توفنده است. به قول آن شاعر، انسان ایرانی و جامعهی ایرانی، طمع در میوههای نارس باغ دیگران میکند، آرزوهایش را رنگ واقعیت میپندارد و فرض بر این دارد که بدون گذر و گذار تاریخی و بدون فراهم آوردن بنیانهای فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی که آن را بتواند به یک دموکراسی پایدار و اصیل رهنمون کند، میتواند دفعتاً همچون انسان و جامعهی غربی به دموکراسی دست پیدا کند. به این دلیل که این حوصلهی تاریخی را نداشته و این تمهید و تدبیر تاریخی را نیندیشیده، از دموکراسی جز یک نام و از تحزب و دیگر مفاهیم، جز یک نام نصیب او نمیشود. این انسان چون مزین و مسلح به فرهنگ سیاسی دموکراتیک نیست کماکان یک توتالیتر و یک مستبد است اما مستبدی که این بار با نامهای مدرن بازی میکند و نامهای مدرن را بر زبان میآورد. فریاد دموکراسی میزند اما در عین حال یک دیکتاتور و یک مستبد قهار است. از دموکراسی نیز مستبدانه دفاع میکند. از تحزب نیز بسیار تمرکزگرایانه و دگرستیزانه دفاع میکند. اتفاقی که در جامعهی ما میافتد، آن است که ما این گذر و گذار طولانی تاریخی را نداشتیم و کماکان در عالم صغیر خود به سر میبردیم و چون گرفتار خود بودیم و هنوز نظم نمادینی از خود نداشتیم، نتوانستیم این مفاهیم را فهم کنیم. به اصطلاح نتوانستیم دقیقاً بفهمیم که آن آموزهها و نظریههایی که پیرامون این مفهوم شکل گرفتند، نشر کردند، رسوب کردند و به صورت یک فرهنگ نهادینه و عادتواره های اولیه درآمدند در حالی که ما چنین فرصت تاریخی را به خود ندادیم.
به بیان دیگر انسان ایرانی و جامعهی ایرانی در دوران مدرن خود، سزارینی و شش ماهه به دنیا میآید. آن صبر تاریخی انسان غربی در طول سه سده را ندارد. سه سدهای که در آن دو رنسانس به نام رنسانس شارلمانی و رنسانس قرن دوازدهم را تجربه کرده است تا به رنسانس قرن ۱۵ و ۱۶ دوران روشنگری رسیده که دموکراسی را فهم کند؛ ما نه تنها چنین سه قرنی نداشتیم بلکه سه روز هم تمهید و تدبیر نکردیم و دفعتاً خواستیم یک جهش دیالکتیکی داشته باشیم و سر از دموکراسی و تحزب و بازی حزبی، تفکیک قوا و توزیع قدرت در بیاوریم. چنین چیزی در جامعه ی ما حادث نشد و روشنفکر ما هم درک درستی از این مفاهیم نداشت. مضافاً این که باید یک نوع دیالکتیک و یک نوع دیالوگ میان تکست و کانتکست وجود داشته باشد. اگر شما میخواهید تکست دموکراتیک را در کانتکستی به اجرا بگذارید، آن کانتکست باید ذاتاً طلب کند. نباید اقتضا و مقتضیات کانتکست شما چیزی و مقتضیات تکست شما چیز دیگری باشد. این دو باید بتوانند با هم تعامل داشته باشند.
در بحث از دیدگاه دورکیم، کانتکست جامعهی ما هنوز جامعهی مکانیکی است اما دموکراسی در جامعهی ارگانیکی اتفاق میافتد. جامعهی ارگانیک یعنی جامعهای که به پیچیدگی لازم رسیده است و توانسته فرهنگ را در خود، نشر و رسوب دهد. این فضا را هم نداشتیم پس جامعه هم نمیتوانسته این تکست را هضم کند. جامعه در مواجهه با چنین تکستی دچار سوءهاضمه، یک نوع شیزوفرنی و روانپریشی شد؛ هم سنت خود را از دست داد و هم نتوانست مدرنیته را داشته باشد. به قول «گرامشی»، شرایطی شد که که قدیم در حال احتضار است و جدید، امکان تولد ندارد. در این فضا، شرایطی فراهم میشود که نحله های کاذب گوناگون شکل میگیرند و برداشتها و تفسیرهای بسیار کاذب و دروغینی ایجاد میشوند.
در جامعهی ما هم به همین صورت شد. از یک سو ما نه آن تجربهی تاریخی را داشتیم و نه آن تمهید تاریخی را کردیم. از سوی دیگر ما آن فهم لازم را از این مفاهیم نداشتیم و این مفاهیم برای زیستجهان و تجربهی زیستهی دیگری بودند. ما نه آن زیستجهان را تجربه کرده بودیم و نه آن تجربهی زیسته را داشتیم که انسان غربی داشت اما میخواستیم همان مفاهیم نظری که او فهم میکند و به صورت کنش، ترجمه میکند را در جامعهی خود پیاده کنیم. سوم این که هاضمهی فرهنگی، معرفتی و اندیشگی جامعهی ما برای بلعیدن چنین مفاهیمی آمادگی نداشت و ما این هاضمه و این ذائقه را تمهید نکرده بودیم. در نتیجه، اتفاقی که افتاد، این بود که به قول بزرگی، هر وقت بحث از دموکراسی کردیم، ره به آنارشی بردیم و در فردای پس از آنارشی، ره به استبداد بردیم و این چرخهی معیوب در جامعهی ما ادامه پیدا کرد. از دموکراسی ما، آنارشی بیرون آمد و از تحزب ما، تضاد و تزاحم به وجود آمد؛ بنابراین ما به سرعت، ره را برای استقرار یک مستبد دیگر هموار کردیم. فردای مشروطه، شرایط به گونهای شد که تمام روشنفکران و شعرای ما –ملکالشعرای بهار و …- که در وصف مشروطه شعر میسرودند، نثر و نظم مینوشتند، در وصف یک مرد پولادین شعر میگفتند. مرد پولادینی که بیاید و جامعه را از آن آنارشی و ناامنی که مشروطه ایجاد کرده است، برهاند یعنی جامعهای که مهیای دموکراسی نیست، ره به آنارشی میبرد. اولین احزابی که در مجلس اول ما در مشروطه ایجاد میشود، یکی حزب «اجتماعیون عامیون» و دیگری حزب «عامیون» است. هر دو این اسامی، فقط فارسی را پاس داشته است وگرنه اجتماعیون عامیون، ترجمهی سوسیال دموکرات و عامیون هم ترجمهی دموکرات است. ما را چه به سوسیالیسم؟ ما را چه به لیبرالیسم؟ برای همین است که این حزب در مجلس اول برقرار است اما در مجلس دوم نیست؛ یک عمر بسیار کوتاه، پر فراز و نشیب، پر از انشقاق و روایت فصل است.
* پس جامعهی ایرانی چطور باید به این خواسته میرسید؟ بالأخره جامعه به این مرحله از رشد رسیده که دیگر نمیتواند با استبداد ادامه دهد و میخواهد از حالت سلطنتی خارج شود بنابراین تلاش میکند آنچه که غرب، آن را دموکراسی میخواند را او هم پیاده کند. شما میگویید که جامعهی ایران، آن درک کافی را نداشت، اما به هر حال این جامعه به این فهم تاریخی رسیده بود که دیگر استبداد پاسخگوی جامعهی امروز نیست و میخواست حداقل نوع حکومتش را تغییر دهد، با چه ابزاری باید این خواسته را دنبال میکرد؟ اگر بخواهیم روشنفکران آن مقطع را نقد کنیم، شما معتقدید که به جای انقلاب مشروطه باید انقلاب فکری در جامعه ایجاد میکردند؟
محمدرضا تاجیک: به قول بزرگی ما دو لایه خواسته داریم؛ انسان ایرانی همواره در لایهی اول خواسته گرفتار بود. آن هم میلش بوده و زیباییها وخوبیها را طلب میکرده است اما خواستهی نوع دوم که باید بر خواستهی نوع اول، محاط شود، یک خواستهی معطوف به اراده و آگاهی است یعنی انسانها با تمام آگاهی خود اراده میکنند که چیزی را محقق کنند بنابراین گهی تند و گهی خسته نمیروند، آهسته و پیوسته میروند و شرایط تاریخی خود را لحاظ میکنند. نخست آدمی میسازند وانگه «آدمی»، نه اینکه نخست یک مدینهی فاضله میسازند بدون انسانهای فاضل. دموکراسی بدون دموکرات معنا ندارد. سنگ عمارت دموکراسی توسط انسانهای دموکرات حمل میشود و عمارتهای دموکراتیک توسط انسانهای دموکرات بنا میشود. نمیتوان دموکراسی بدون دموکرات داشت. ما هم اکنون هم بعد از گذشت یک قرن از تجربهی مشروطیت کماکان دموکراسی بدون دموکرات داریم. کماکان فرهنگ دموکراسی، درونمان نشت نکرده است و هرکدام میتوانیم مستبد و دیکتاتور باشیم؛ مجال و امکانش را پیدا نکردهایم. بر همین اساس است که میتوانیم با دوست، خانواده یا هر فرد دیگری وارد یک بحث در مورد دموکراسی شویم اما در کلام دوم، تُن صدای ما و رنگ و روی ما تغییر میکند و خشم میگیریم برای اینکه حرف خود را به اثبات برسانیم. تا انسانها مهیای این نشوند که دموکراسی را محقق کنند، این دموکراسی چگونه محقق میشود؟ پس ما به یک مجال تاریخی احتیاج داریم و آن مجال تاریخی را باید به خود بدهیم در غیر این صورت یک تاریخ سینوسی خواهیم داشت که همواره از صفر به صفر میرود. به قول دریدا (آزادانه از دریدا استفاده میکنم) روح انسان ایرانی میشود روح هملت؛ همواره عزم میکند که کاری انجام دهد اما در آخر روز آنچه برایش باقی میماند همان عزم است ولا غیر. ما همواره عزم کردیم. ما توالی عزم هستیم. ما توالی آغازها هستیم. تاریخ ما توالی آغاز است و امتداد در آن نیست.
* چرا؟ این به روحیهی مردم برمیگرد یا نخبگان یا حاکمیت؟
محمدرضا تاجیک: همه چیز. یک مجموعه و یک فضای بسیار پیچیده است. در هر تلاشی برای سادهسازی این مسالهی بغرنج، یک نوع تحریف نهفته است. در پشت این رفتار انسان ایرانی، علل و عوامل گوناگونی نشسته است؛ از عوامل سیاسی گرفته که همواره حکومتهای استبدادی نمیخواستند اجازه دهند که انسان ایرانی به مثابه یک سوژهی سیاسی و یک شهروند جلوه کند، بنابراین در اولین قانون اساسی مشروطهی ایرانی، واژهای به نام شهروند نداریم و کماکان از مفهوم رعیت استفاده شده است. چرا که قدرت نمیخواهد که انسانها تبدیل به فاعل شناسا و سوژه شوند بلکه میخواهند ابژه و سوژهی منقاد باقی بمانند. بر این اساس یک جهت آن، مسالهی سیاسی و یک سو فرهنگ عمومی ماست. یک فرهنگ عمومی که به قول مرحوم بازرگان، انسان ایرانی را همواره به این سمت کشانده که تولید شاه کند. خود، تولید شاه کرده و خود شروع به طواف کردن به گرد او کرده است. در طول تاریخ هم همینطور بوده است. به قول سفرنامهنویسها علت استمرار قدرت استبدادی در جامعهی ایرانی، قدرتهای مستبد نبودهاند، مردم بودهاند؛ مردمی که یک فرد را شاه مینامیدند و به منزلت شاهی میرساندند و خود از خوفش نمیخسبیدند و نیمه شبان از ظلمش به خداوند پناه میبردند. بعد جامهی ظلاللهی به تنش میکردند، قدسیاش میکردند تا هر آنچه آن خسرو میکند، نیکو بُود و بتوانند تمکین و حقارت خود را با این آموزهها به گونهای توجیه کنند.
آیا مسایل جغرافایی روی جامعهی ایرانی تأثیر گذاشته است؟ آیا کمبود آب موجب شکلگیری حکومتهای استبدادی میشده است؟ آیا موجب یک نوع تمرکز سیاسی میشده است؟ آیا موجب یک نوع قبیلهگرایی میشده است؟ بله! به قول مونتسکیو از بقراط به بعد فضای جغرافیایی روی حکومتها تأثیر گذاشته است. از آن شیوهی تولید آسیایی گرفته تا مسایل مختلف دیگری که در فضاهای تئوریها جواب میدهد. در مورد ایران هم این مساله موثر بوده است. هم اکنون هم بعد از گذشت قرنها جنگ بین طایفهها و قبایل و هرچند وقت یک بار کشتهها داریم. جنگ بر سر آب و مسایل مختلفی در جریان است. این مسایل بوده و هست بنابراین فرهنگ عمومی به آن شکل نبوده است. در این زمینه در ایران شاهد فقدان یک فرهنگ سیاسی غنی هم هستیم. ما اصلاً فرهنگ سیاسی تدوین نکردهایم و نشر و رسوب ندادهایم و نهادینه نکردهایم. به قول هایدگر ما دفعتاً دچار یک پرتابشدگی شدیم و از یک دنیای سنتی به یک دنیای مدرن پرتاب شدیم. گیج و مبهوت و گنگ که چه می گذرد؟
* بیشترین انتقاد شما به نخبگان برمیگردد؟ یعنی نخبگان باید جامعه را به مرحلهای میرساندند که از مباحثی که در دنیای مدرن مطرح میشود آگاهی پیدا کنند و درک کافی داشته باشند؟
محمدرضا تاجیک: بیتردید روشنفکران ما بیتقصیر نیستند. گروههای مرجع ما نتوانستند تودههای مردم را به یک زیست جهان دیگر رهنمون و به یک تجربهی زیستی دیگر راغب کنند. طبیعتاً این هم مشکل ماست چون خود منورالفکران و روشنفکران ما هم درک درستی از مفاهیم مدرنیته نداشتند. در اولین ترجمههایی که از دکارت صورت میگیرد، کاملاً مشخص است که درک درستی از این مفاهیم وجود ندارد چون این مفاهیم در نظم نمادین و در زیست جهان و در تجربهی زیستهی او جایی ندارد که بتواند آن را فهم کند. به همین دلیل فقط آن را ترجمه میکند و با ترجمه، آن را تحریف و تصغیر و تحدید میکند. آن مفهوم دیگر مفهومی نیست که در دست انسان غربی معنا پیدا میکند. بر این اساس منورالفکران ما هم نه تنها درک درستی از این مفاهیم نداشتند بلکه نمیتوانستند زبانی را بیابند که با تودههای مردم رابطه برقرار کند. همواره تا هم اکنون تافتهی جدابافته بودند. تا هم اکنون که در پس و پشت آموزههایی به نام پوپولیسم قرار میگیرند تا عدم استعداد و امکان ارتباط خود را با تودههای مردم توجیه کنند.
* به نظر شما فرهنگ دینی ما در مسیر دموکراسی توانسته سازگار با دموکراسی باشد؟ بعضی اندیشمندان ما این اعتقاد را دارند که دین با دموکراسی سازگار است اما برخی معتقدند به علت تأکید دین بر عدالت در مواقعی آزادی تحت تاثیر قرار گرفته است. اگر عدالت و آزادی را دو بال دموکراسی تلقی کنیم، گاهی گفتمان عدالت به عنوان یک دستانداز برای گفتمان آزادی عمل کرده یعنی در مواقعی شاید برای برقراری عدالت، آزادی تحدید شده. فرهنگ دینی ما این پتانسیل را دارد که بتوانیم دموکراسی و مفاهیم آن را در جامعه بیاوریم و نهادینه کنیم؟
محمدرضا تاجیک: همانگونه که نمیتوان از یک مدرنیته و یک دموکراسی صحبت کرد و مدرنیتهها و دموکراسیها داریم، دینها داریم و نه دین. دین با تمام کلیت و تمامیت خود، جایی نیست که موضوع کشف باشد. نمیتوان گفت که اگر خواستید تمامیت و کلیت دین را ببینید، بروید به موزهی لوور، طبقهی ششم، پشت شیشه تمامیت دین را میبینید بنابراین همه یگانه شوید. خیر! همواره از بدو تولد دینها درون آن دین، ۷۲ ملت وجود داشته است. جنگ تفسیرها و تأویلها وجود داشته است و تفسیرها و تأویلها بودند که دین را به صدا درمیآوردند و برداشت خود را از دین ارائه میدادند. گاهی تفسیری دموکراتیک و گاهی تفسیری مستبدانه؛ گاهی تفسیری اومانیستی و اگزیستانسیالیستی و گاهی تفسیری کاملاً غیراومانیستی از دین ارائه شده است. در طول تاریخ همینطور بوده است بنابراین باید دید که کدام نگاه به دین و کدام تفسیر از دین میتواند راه را بر دموکراسی هموار کند و کدام تفسیر از دین راه را بر او سد میکند و میبندد. این میتواند هر دو صورت و هردو کارکرد را داشته باشد یعنی هم کاملاً نافی و عدوّی دموکراسی و هم کاملاً یار غار دموکراسی و هموارکنندهی راهش باشد. بستگی دارد. کسانی مانند بسیاری از روشنفکران دینی معتقد هستند که اگر هم دین، نظامی را تجویز میکند، این نظام باید کاملاً درونزا و مبتنی بر آموزههای خود آن باشد و این افراد بسیار متفاوت هستند از کسانی که معتقدند خیر! دین میتواند به دستاوردهای تمام بشری و تجربههای موفق تمام بشری حکم و آنها را تأیید و تجویز کند. تا این مقدار این طیف میان روشنفکران دینی و علمای دینی با هم متفاوت هستند؛ بنابراین در دوران مشروطه میبینیم که برخی روحانیون و علمای ما به شدت، مشروطه را در مقابل دین قرار میدهند و بحث از مشروطهی مشروعه میکنند و معتقدند تا وقتی مشروطه مورد قبول است که جامهی مشروعه بر تن کند و برخی چنین ضرورتی را نمیبینند. به یک بیان جنگ مذهب علیه مذهب و جنگ دین علیه دین هم به نوعی شکل میگیرد و برخی از علما نافی و عدوی علمای دیگری میشوند و این را هم ما در مشروطه تجربه میکنیم. به همین دلیل اگر بخواهیم بگوییم که رابطهی دین با دموکراسی چه میتواند باشد، بستگی دارد به اینکه کدام معنا از دموکراسی مد نظر ماست؟ ما دموکراسی را چه میفهمیم؟ آیا دموکراسی لزوماً با سکولاریزیشن همراه است؟ آیا لزوماً و ضرورتاً رشنالیزمی که در فضای دموکراسی مطرح میشود، ما را از دین مستغنی میکند؟ آیا هیومانیزم و ایندیویژوالیسمی (فردگرایی) که در فضای دموکراسی مطرح میشود، ما را از خدا مستغنی میکند یا خیر! شما می توانید با لحاظ ارزشهای دینی، دین و خدا نوعی از ایندیویژوالیسم و نوعی از دموکراسی را داشته باشید. در اینجا باید دقت کرد که یک؛ چه مفهومی از دموکراسی و دو؛ چه مفهومی از دین مورد نظر است یعنی باید دید کدام تفسیر از دین با کدامین تفسیر از دموکراسی رابطه برقرار میکند. اگر بخواهیم کلیتی به نام دموکراسی و کلیتی به نام دین قایل شویم، به نظر من بیراهه و کجراهه رفتهایم.
* میخواهم از مباحث شما در موضوعات روز جامعه استفاده کنم. در انتخابات اخیر حسی ایجاد شد مبنی بر اینکه دموکراسی در ایران در حال انتخاباتی شدن است یعنی آنچه را که شاید ما از مفاهیم دموکراسی و آزادی میدانیم، فقط در ایام انتخابات میتوانیم تجربه کنیم و از مفهوم دموکراسی فقط صندوق رأی و رأی دادن را یاد گرفته ایم و باقی مسایل از جمله قانونپذیری و… جایگاه مناسبی در کشور ندارد. در ایام انتخابات، فضای سیاسی تا حدی باز و انتخابات برگزار میشود؛ آزادی بیان تا حدی وجود دارد اما فردای روز انتخابات انگار همه چیز تمام میشود تا انتخابات بعدی. آیا شما هم قبول دارید دموکراسی در ایران بیش از اینکه دموکراسی حقیقی باشد به دموکراسی انتخاباتی محدود شده است؟ دلیل این اتفاق به چه مسایلی برمی گردد؟ به حکومت یا مردم؟ آیا حکومت این نگرانی را دارد که فضای باز سیاسی به آنارشی ختم شود یا مشکل به مردم برمیگردد و مطالبات مردم فردای انتخابات تمام میشود و با رای به جریان مطلوب خود، همه چیز را تعطیل میکنند و سراغ زندگی عادی میروند. چرا ما در حال تجربهی چنین فضایی هستیم؟
محمدرضا تاجیک: سوالی جدی است. محدود کردن دموکراسی به امر انتخاباتی، جفا به دموکراسی و یک نوع خشونت کریه است که نسبت به دموکراسی اعمال میشود. دموکراسی یک سبک زندگی و یک سبک بودن و زیستن است. دموکراسی یک فرهنگ و یک نظام اندیشهگی و یک نظام هنجاری و ایستاری است و خلاصه کردن آن به یک کنش مقطعی، خشونت نسبت به آن و عبور از آن است. حال چرا در جامعهای دموکراسی محدود به امر انتخابات میشود؟ شاید به علت یک اراده و یک طلب. مردم بیش از این طلب نمیکنند و ارادهی قدرت هم دموکراسی را در همین حد میپسندد. در تلاقی این دو، دموکراسی تصغیر و کوچک و محدود میشود و مترسکی بیشتر از او باقی نمیماند. تا فرهنگ دموکراسی در جامعهی ما نهادینه نشود، تا نظام اندیشهگی دموکراسی در جامعهی ما نشر و رسوب نکند و ما درک درستی از دموکراسی نداشته باشیم حتماً بیش از مشارکت در انتخابات از دموکراسی نمیفهمیم و طلب نمیکنیم.
* یعنی این نقد در واقع به مردم برمیگردد؟
محمدرضا تاجیک: هم مردم و هم قدرت. حاکمیتی که حضور دارد دموکراسی را چگونه تفسیر میکند؟ طبیعتاً لایههای میانی، جایی که بازیگران جامعهی مدنی قرار دارند -روشنفکران، گروههای مرجع و همهی اینها- در این گناه و معصیت شریک هستند.
* در چند انتخابات اخیر مرز بین اصولگرایی و اصلاحطلبی به عنوان دو جریان اصلی که در فضای سیاسی ما زیست میکنند، بسیار کمرنگ یا در هم تنیده شد؛ یعنی آقای روحانی که راست سنتی محسوب میشد، به عنوان گزینهی اصلاحطلبان مورد حمایت قرار میگیرند و به ریاست جمهوری میرسند یا نمایندگانی وارد مجلس میشوند. شاید ده سال پیش اگر به اصلاحطلبان میگفتند، شما به آقای لاریجانی به عنوان لیست اصلاحطلبان رای خواهید داد به عقل گوینده شک میکردند، اما امروز این اتفاق رخ داده. چه اتفاقی در سپهر سیاسی کشور در حال وقوع است و آیا ما در آینده با گروهها و نامهای جدید سیاسی مواجه خواهیم بود و باید تعریف جدیدی از جناحها و جریانهای اصلی کشور داشته باشیم؟ درک فضای سیاسی در حال حاضر به ویژه برای جوانان کمی سخت شده است. در شرایطی که اصلاحطلبان محدود شده بودند و در چند انتخابات سهمی از قدرت نداشتند، به تدریج سعی کردند از طریق صندوق رأی، دوباره در عرصهی اجتماعی حضور داشته باشند اما گاهی احساس میشود که این صرفاً دلخوشی این طیف است و در حال رأی جمع کردن برای گروهیست که سنخیتی با هم ندارند، از سوی دیگر آن چهرههای سابقا اصولگرا نیز انتقادهایی را بر زبان میآوردند که پیش از این اجتناب میکردند و به نوعی گفتمان اصلاحطلبی را دنبال میکنند. چه اتفاقی در فضای سیاسی کشور رخ داده و چطور پیش خواهد رفت؟
محمدرضا تاجیک: این روزها این سوال زیاد از من پرسیده شده است؛ یک مشکل در این است که برخی حیات و ممات جریان اصلاحطلبی را در حوزهی قدرت و سیاست مرسوم و معروف تعریف کردند یعنی اگر جریان اصلاحطلبی جایی بر سر سفرهی قدرت داشته باشد، نشانگر حیات اوست و اگر بیرون از این حوزه قرار داشته باشد، نشانگر ممات اوست. پس یک پسینهی نظری باعث میشود که عدهای بر این فرض شوند که برای امتداد حیات اصلاحطلبی میتوان به هر حشیشی متوسل شد تا در عرصهی قدرت حضور داشت و جایی پیرامون سفرهی قدرت داشت. این پسینهی نظری باعث میشود که نوعی عقلانیت سیاسی خاص شکل بگیرد. تدبیر و تجویز این عقلانیت سیاسی، آن است که اگر غول نیستی، زیر سایهی غول و در دامان او قرار بگیر. بر دوش او قرار بگیر. اگر خود نمیتوانی بازیگری داشته باشی، ماسک دیگری را بر چهره بزن. دست در دست دیگری بده که او میتواند تو را به حریم قدرت رهنمون کند. بر اساس آن پسینهی نظری، این تجویز استراتژیک هم به نام عقلانیت سیاسی صورت میگیرد. بر این اساس اگر میخواهیم اصلاحطلبی حیات داشته باشد، بعد هم میخواهیم در حوزهی قدرت حضور داشته باشد و سهمی از ماکروفیزیک قدرت و ماکروپالتیک داشته باشد، باید در این شرایطی که خود نمیتوانیم با پای خود وارد بازی قدرت شویم، با پای دیگران بازی کنیم؛ خود، نمیتوانیم به جای خود سخن بگوییم، از دهان دیگران سخن بگوییم و خود نمیتوانیم با کارت خود بازی کنیم، با کارت دیگران بازی کنیم و این در پای عقلانیت سیاسی ذبح میشود. این طبیعتاً میتواند آفاتی داشته باشد و آفات بسیار تاریخی ژرفی میتواند متوجه جریان اصلاح طلبی کند. جریان اصلاحطلبی یک جریان تاریخی است؛ ضرورتاً و لزوماً محصور در سیاست و ماکروفیزیک قدرت نیست. جریان اصلاحطلبی تواماً جریان فرهنگی، معرفتی، گفتمانی، اندیشهگی، اجتماعی، هنری و زیباشناختی است. ما نباید آن را محصور کنیم و حیات و ممات آن را در آن چارچوب ببینیم. با این بیان هم من نمیخواهم بگویم در هر نوع شرایطی هر نوع ائتلافی ممنوع است و اصلاحطلبی باید در هر شرایطی دخیل را به خود ببندد، نه! این را نمیخواهم بگویم اما میخواهم بگویم که اصلاحطلبی، جریان اصیل تاریخی جامعهی ماست و از خاستگاه اجتماعی فراگیر برخوردار است. جریانهای دیگر برای اینکه پتانسیل و استعداد هژمونیک پیدا کنند، لاجرم باید از جریان اصلاحطلبی تأسی کنند و یک پشتوانهی بزرگ مردمی را در پشت خود تجمیع کنند بنابراین جریانی که میتواند نخبهپرور باشد و نخبگان از درون آن جوشیدند و جریانی که میتواند تودههای مردم را در مقاطع مختلف تاریخی بسیج کند، نباید با این پسزمینهی ذهنی و با آن استراتژی در هر شرایطی کار کند و نباید اجازه بدهد که از این رهگذر، لطمه به چهرهی لطیف اصلاحطلبی وارد شود. دقایق، حریم، حرمت و مرز و منطقی درون گفتمان اصلاحطلبی است و اگر قرار باشد برای بازی قدرت به سادگی از این حریم عبور کنیم، صاحبان حریم، خود حرمت را نشناسند و از تمامیت گفتمان عبور کنند و دقایق آن را زیر پا بگذارند و بیحرمتش کنند، دیگر چیزی به نام اصلاحطلبی باقی نمیماند که در سریر قدرت باشد یا نباشد. بر این اساس به اعتقاد من باید این عقلانیت سیاسی دقیقاً تعریف شود تا از عقل و عقلانیت استفادهی ابزاری نشود و تمامیت اصلاحطلبی در پای آن ذبح نشود.
اگر بخواهند در شرایط مختلف، آنجا که اقتضای سیاسی هست و به لحاظ تاکتیکی و حتی استراتژیکی برآورد کردیم که باید کنشی را انجام دهیم، با حفظ تمامیت، حرمت و ارزشهای اصیل جریان اصلاحطلبی و در این پرتو انجام دهیم و نه خارج از این فضا. در غیر این صورت هزینههایی که متوجه جریان اصلاحطلبی میکنیم، به مراتب بالاتر از مواهب آن خواهد بود. نمیخواهم ناقد جریانی به نام اعتدال باشم. هرچند بارها گفتهام که جریان اعتدال را به مثابهی یک گفتمان و حتی به مثابهی یک جریان اندیشهگی نمیدانم، اما میدانم که در پارهای از جهات به طور فزایندهای به برخی از دقایق اصلاحطلبی گرایش پیدا کردند و آنها را مشی خود قرار دادند. در این سطح، آنها را به رسمیت میشناسم اما کماکان اعتقاد دارم که جریان اصلاحطلبی از غنایی برخوردار است که بتواند با کارتهای درونی و شخصیتها و نخبگان درونی خود بازی کند و با تمامیت گفتمان خویش وارد صحنهها و عرصهها شود یا حتی بتواند دقایق گفتمانی خود را بر هر آلترناتیو دیگری در جامعه تحمیل کند. شاید بتوان گفت که من راه میانه را در پیش گرفتهام و کاملاً تأییدکنندهی چنین روندی نیستم چون حد یقفی ندارد و وقتی به نام عقلانیت سیاسی وارد یک نوع ائتلاف با جریانی نه چندان مشابه خودت میشوی، در شرایطی دیگر میتوانی با جریانی که بیشتر از فضای گفتمانی تو فاصله دارد، وارد گفتمان شوی و این حد یقفی ندارد چون هدف، پیروزی است. هدف این است که در فضای قدرت و حریم قدرت قرار بگیری و سهمی از قدرت داشته باشی بنابراین اگر امروز با «الف» ائتلاف میکنیم، هیچ دلیلی ندارد که چندی بعد با «ی» ائتلاف نکنیم. با جریانی که کاملاً با ما متفاوت و مغایر است و نمونههای آن را هم دیدهایم که فقط جریان اعتدال نبود. در میان این جریان اعتدال، ما وارد نوعی ائتلاف با جریانهای خاص دیگری شدیم که تمام هدفشان این بود که موج جریان اصلاحطلبی را به نفع خود مصادره کنند و تا حدودی هم موفق بودند. ما باید حدی را قایل شویم و همگان را دعوت کنیم که این حدود را محترم و به رسمیت بشناسند چون فراسوی آن حدود، هرچه باشد دیگر اصلاحطلبی نیست.
* منظورتان این است که ادامهی این روند به نوعی قلب معنای اصلاحطلبی است و اصلاحطلبی به ضد خود تبدیل میشود؟
محمدرضا تاجیک: میتواند. لزوماً نمیخواهم بگویم آن چه حادث شده، این است اما بالأخره ما یک سوال بزرگ برای بسیاری از جریانهای اصلاحطلبی ایجاد کردیم که اگر به بیانی، زبانی و از منظری ائتلاف با اعتدالیون، مشروع و مقبول است، آیا به همین شکل هم میتوان ائتلاف با کسانی که خارج از این فضای گفتمانی و فضای سیاسی قرار دارند را هم توجیه کرد؟ آیا بیانی پیدا کردیم که بتوانیم آن را توجیه کنیم یا هزینهی آن را میپردازیم؟ آیا در آینده هیچ قاعده و قانونی وجود دارد که اصلاحطلبان را باز بدارد از این که یک گام به پیش نگذارند تا با برخی از جریانات حتی کاملاً متفاوت از جریان اصلاحطلبی وارد ائتلاف شوند؟ این مواردی از دغدغهها و دل مشغولی بسیاری از جریانهای اصلاحطلبی است که میخواهند ببینند جریان و گفتمانی که به آن دل بستهاند و دقایق آن را به دوش میکشند و برای آن هزینه پرداخت میکنند، اصولش چقدر اصالت دارد و متولیان آن چقدر حرمت آن را پاس میدارند و ارزشهایش را محترم میدارند؟ به این باید توجه کرد که وقتی در اثر یک کنش ائتلافی به منصبی میرسیم و پایمان به پاستور باز میشود، بیرون پاستور از عمارتهای اعتقادی و گفتمانی خودمان چه ویرانههایی را تحویل میگیریم. ما نباید فقط فرض کنیم که در اثر ای
منبع: ایسنا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۴۶۳۰۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تقلب و تقلای پادشاهان عریان لیبرال دموکراسی
قبل از آنکه «فیکنیوز» (اخبار جعلی) و «دیساینفو» (کژآگاهی) در عصر «رسانههای نوین» و دوران «پساـحقیقت» در قرن ۲۱ سکه مباحث روز اجتماعی و سیاسی شود، سرویس جهانی بیبیسی در خدمت به منافع امپراطوری ملکه مشغول تولید و نشر اخبار جعلی و کژآگاهی بود. - اخبار رسانه ها -
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، شهاب اسفندیاری در یادداشتی نوشت: سازمان رسانهای بیبیسی را نباید صرفاً با سرویس جهانی آن اشتباه گرفت. گاهی در ایران حتی بخش فارسی بیبیسی را که جزو کوچکی از سرویس جهانی بیبیسی است با کل سازمان بیبیسی اشتباه میگیرند. سازمان بیبیسی با حدود 20 هزار کارمند و حدود 5 میلیارد پوند بودجه سالانه یک سازمان عظیم رسانهای است که بخش عمده نیروی انسانی و بودجه آن معطوف به تولیدات و شبکههای داخلی (ملی و محلی) است. تولید برنامه و پخش خبر برای مخاطبان داخلی تحت ضوابط و مقررات بسیار شدیدی است و این سازمان بهگونهای سیاستگذاری و تنظیمگری میشود که بین احزاب سیاسی اصلی متهم به سوگیری و جانبداری نشود. هرچند احزاب و گروههای دیگر همواره بیبیسی را به تبعیت از «طبقه حاکم» و «نظام دوحزبی مستقر» متهم میکنند و شواهد زیادی هم دارند.
بودجه این سازمان از محل عوارض اجباری دریافتشده از مردم تأمین میشود. علاوه بر نهاد تنظیمگر «آفکام» که بر همه رسانهها در انگلستان نظارت میکند، هیئت امنای بیبیسی که بهپیشنهاد دولت و با حکم ملکه یا پادشاه انگلستان منصوب میشوند نظارت عالیه بر عملکرد آن را بهعهده دارند و رئیس آن را تعیین میکنند. وزیر فرهنگ انگلستان و کمیسیون فرهنگی پارلمان نیز در تصویب بودجه سالانه بیبیسی و نظارت بر عملکرد آن دخیل هستند، بدین ترتیب عملکرد بیبیسی در داخل این کشور بهشدت تحت نظارت و کنترل نهادهای مختلف حاکمیت است و آن تصوری که از رعایت ضوابط حرفهای و بیطرفی در اذهان وجود دارد عمدتاً بهدلیل سازکارهای عملکرد این سازمان در داخل انگلستان است.
سرویس جهانی بیبیسی اما بهکلی داستان دیگری دارد، این سرویس که در ابتدای تأسیس «سرویس امپراطوری» نام داشت صراحتاً مأموریتی در خدمت امپراطوری بریتانیا خصوصاً در کشورهای مستعمره یا مشترک المنافع به زبان انگلیسی و به دهها زبان دیگر داشت. بودجه این سرویس تا چند سال قبل مستقیماً توسط وزارت امور خارجه انگلستان تأمین و پرداخت میشد که چندی قبل برای رفع اتهام «مهره دولت» بودن خبرنگاران آن، منبع تأمین بودجه سرویس جهانی را هم از همان عوارض عمومی قرار دادند که البته در عمل تفاوتی نداشت. با توجه به اینکه رئیس سازمان جاسوسی خارجی انگلستان (MI6) هم توسط وزیر امور خارجه تعیین میشود، در طول تاریخ همکاری و هماهنگی نزدیکی میان وزارت امور خارجه, MI6 و سرویس جهانی بیبیسی برقرار بوده است.
البته در سرویس جهانی هم برای رعایت کیفیت اطلاعرسانی و خبر طبعاً ضوابطی لااقل روی کاغذ وجود داشت و ادعای «استقلال تحریریه» مطرح بوده است، اما تاریخ سرویس جهانی بیبیسی آکنده از مصادیق و نمونههای مختلفی است که دخالت مستقیم و اعمال نظر صریح دولت انگلستان در تعیین خطمشیها و حتی محورهای تبلیغی و خبری در زمانها و موقعیتهای خاص سیاسی و دیپلماتیک را آشکار میکند، در این خصوص چند سال قبل تحقیق جامعی تحت عنوان «مهاجران و دیپلماسی» با مدیریت ماری جیلپسی و آلبان وب انجام شد که عملکرد سرویس جهانی را طی یک دوره 80ساله (از 1932 تا 2012) مورد بررسی قرار داد.
بخشی از این تحقیق را آنابل سربرنی ـ استاد سابق رسانه در دانشگاه سواز لندن ـ و معصومه طرفه ـ از پژوهشگران و کارکنان سابق بیبیسی ـ در مورد بخش فارسی سرویس جهانی بیبیسی انجام دادند. نسخه کامل پژوهش آنها در سال 2014 در انگلستان در قالب کتابی مستقل منتشر شد که اخیراً با عنوان «بیبیسی فارسی و منافع انگلیس در ایران» ترجمه و منتشر شده است. نویسندگان این کتاب ادعا دارند که تلاش کردهاند از موضعی آکادمیک و بیطرف به عملکرد بیبیسی فارسی در پنج دوره مهم از تاریخ این رسانه ـ سقوط رضاشاه، ملیشدن صنعت نفت، انقلاب اسلامی، جنگ افغانستان و وقایع 1388 ـ بپردازند. آنها با استفاده از اسناد دولتی تازه انتشاریافته در انگلستان و نیز مصاحبه با برخی کارمندان بیبیسی فارسی و برخی دیپلماتهای سابق این کشور تلاش میکنند به این پرسش بپردازند که تا چهاندازه بیبیسی فارسی در عملکرد خود مستقل بوده و چقدر تحت تأثیر سیاستهای دولت و وزارت امور خارجه انگلستان بوده است؛ پرسشی که شاید پاسخ آن برای بسیاری واضح و بدیهی باشد اما مستنداتی که آنها در این کتاب ارائه میکنند جای هرگونه تردیدی باقی نمیگذارد.
اسناد و مدارکی که در این کتاب در خصوص عملکرد بیبیسی فارسی در مقطع نهضت ملی شدن صنعت نفت ارائه شده حقیقتاً تکاندهنده است، نه از این جهت که تا پیش از نقش این رسانه در تأمین منافع انگلستان بیاطلاع بودیم بلکه از این جهت که محورهای تبلیغی که در آن زمان بهدستور مقامات دولتی و دیپلماتهای انگلستان به بیبیسی فارسی جهت تحریف حقایق و نشر اکاذیب ابلاغ میشد، بسیار شبیه محورهای تبلیغی است که در سالهای اخیر از بیبیسی فارسی شاهد بودهایم،
بهعنوان مثال در آن سالها به بیبیسی فارسی ابلاغ شده بود که به محمد مصدق بهعنوان فردی لجوج و سازشناپذیر حمله کنند که حاضر نشده است پیشنهادهای خوب انگلیس و آمریکا برای توافق در مورد نفت را بپذیرد، منافع ایران را به خطر انداخته و اقتصاد ایران را با بحران مواجه کرده و چهره ایران را در مجامع بینالمللی تخریب کرده است، این دقیقاً شبیه خط تبلیغی است که رسانههای غربی و بخشهای فارسی آنها در جریان مذاکرات هستهای علیه ایران بهراه میانداختند.
پس از کودتای 28 مرداد نیز دستورالعملی به بیبیسی فارسی داده میشود که چند محور مهم داشته است: اینکه القا شود انگلستان و بیبیسی از وقوع این کودتا اطلاع نداشتهاند؛ اینکه از لفظ «کودتا» برای این واقعه استفاده نشود و به عنوان «قیام خودجوش مردم ایران» معرفی شود؛ اینکه القا شود شوروی و حزب توده دنبال کودتا در ایران بودهاند که با این قیام ناکام ماندهاند؛ و اینکه ایران برای اقتصاد بحرانزده خود نیازمند تداوم قرارداد نفتی با انگلستان است و ملی شدن این صنعت به ضرر ایران است. عجیب اینکه بعد از 70 سال هنوز برخی مدعیان دانش و روشنفکری همچنان همان خط تبلیغ بیبیسی فارسی علیه ملی شدن صنعت نفت را تکرار میکنند و آن را به صنعت هستهای هم تعمیم میدهند.
پروفسور ارواند آبراهامیان در نقدی که بر کتاب سربرنی و طرفه در مجله علمی «مطالعات ایران» منتشر کرده تأکید میکند که در زمان ملی شدن صنعت نفت اساساً در سرویس جهانی بیبیسی ادعایی مبنی بر «گزارش عینی و بیطرفانه» وجود نداشت که پرسش آنها محل بحث باشد. او اضافه میکند که چه بسا جرج اورول نویسنده کتاب 1984 ایده «وزارت حقیقت» را از ساختمان سرویس جهانی بیبیسی در پرتلند پِلِیس لندن گرفته باشد، چرا که زمانی در همین ساختمان در بخش سرویس هند مشغول به کار بود. به عبارت دیگر دروغ گفتن، جعل کردن، تهی کردن واژهها از معنا و واژگون نمایاندن واقعیتها در «وزارت حقیقت» – آنگونه که در رمان 1984 به تصویر کشده شده – مبتنی بر تصویر ذهنی اورول از سازمان و عملکرد سرویس جهانی بیبیسی بود.
بدین ترتیب قبل از آنکه «فیکنیوز» (اخبار جعلی) و «دیس اینفو» (کژآگاهی) در عصر «رسانههای نوین» و دوران «پسا - حقیقت» در قرن 21 سکه مباحث روز اجتماعی و سیاسی شود، سرویس جهانی بیبیسی در خدمت به منافع امپراطوری ملکه مشغول تولید و نشر اخبار جعلی و کژآگاهی بود. به تعبیر پروفسور حمید دباشی اساساً «بیبیسی مادر همه اخبار جعلی بود».
یک نکته قابل توجه اینکه در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت، برخی کارکنان ایرانی بیبیسی فارسی اعتصاب کردند و حاضر نشدند در تولید و پخش اخبار جعلی و دروغ علیه مصدق و کشور خود همکاری کنند و بیبیسی ناچار شد حتی برای گویندگی اخبار از انگلیسیهایی استفاده کند که فارسی بلد بودند اما با لهجه غلیظ انگلیسی سخن میگفتند؛ همچنین از خبرنگارانی گمنام و ناشناخته برای گزارش از ایران استفاده میکردند.
آبراهامیان در نقد خود بر کتاب سربرنی و طرفه یادآوری میکند زمانی که سازمان بیبیسی میخواست یک استاد متخصص در امور ایران به نام پروفسور اِلوِل-ساتن را برای پوشش وقایع نهضت ملی شدن صنعت نفت به ایران اعزام کند، سفارت انگلستان در تهران و وزارت امور خارجه مخالفت کردند و مانع این سفر شدند چرا که او را فردی «ضد استعمار» میدانستند که ممکن است گزارشهای مثبتی نسبت به نهضت ملی شدن نفت تولید و منتشر کند.
در گزارش اخیر سرویس جهانی بیبیسی علیه ایران هم یک نکته قابل توجه، اسامی تقریباً ناشناس نویسندگان گزارش بود. یکی از نویسندگان جوانی است که در سالهای اخیر در بخش تحقیقات بیبیسی مشغول شده و دو نفر دیگر نامهای جعلی یا مستعار هستند و هیچ سابقه روزنامهنگاری از آنها موجود نیست. واقعاً چرا بیبیسی برای گزارشی با این درجه از اهمیت که ساعتها تیتر اصلی صفحه اینترنتی آن بود، از گزارشگران معروف و باسابقه خود که سالها در ایران یا غرب آسیا کار کردهاند، استفاده نکرد؟ به احتمال زیاد به این دلیل که آن خبرنگاران حاضر نیستند اعتبار حرفهای خود را برای انتشار گزارشهای جعلی و بیپایه و اساس هزینه کنند. در وقایع 1401 ایران نیز روزنامه گاردین انگلستان سلسله گزارشهایی بشدت هیجانی و احساسی علیه ایران منتشر کرد که آکنده از ادعاهای تأیید نشده از افرادی مجهولالهویه درباره تعرض و تجاوز جنسی بود. نویسنده این گزارشها خانمی جوان به نام «دیپا پارنت» بود که هیچ سابقه و تخصصی در امور ایران نداشت و آخرین فعالیت روزنامهنگاریاش در نشریه یک بنگاه معاملات ملکی در هندوستان بود.
او به همراه «غنچه حبیبی آزاد» که شاغل در شبکه سلطنتطلب «من و تو» بود، چندین گزارش علیه ایران در گاردین منتشر کردند. گاردین برخلاف ضوابط و مقررات حرفهای هویت سیاسی و وابستگی مالی حبیبی آزاد را از خوانندگان خود پنهان کرد و او را به عنوان خبرنگار مستقل معرفی کرد. همانطور که چند سال قبل در کتابی با عنوان «گزارش خاورمیانه» که در انگلستان منتشر شد اشاره کردم، در اغلب گزارشهای ضد ایران در رسانههای غربی عناصر اپوزیسیون سلطنتطلب، منافقین و سایر گروهکها نقش کلیدی ایفا میکنند.
مکس بلومنتال، خبرنگار تحقیقی مستقل هم چند سال قبل در گزارشی نشان داده بود که چگونه رسانههایی مانند گاردین و بیبیسی با استخدام خبرنگاران بینام و نشان و فاقد سابقه حرفهای، در هماهنگی با سرویسهای امنیتی برای تولید گزارشها و اخبار جعلی علیه دولتهای مستقل مانند نیکاراگوئه اقدام میکنند.
در پاسخ به این سؤال که چرا بیبیسی این گزارش را در سرویس جهانی خود و نه صرفاً بخش فارسی منتشر کرد، باید گفت که هدف این پروژه سیاسی و امنیتی قطعاً در سطح بینالمللی تعریف شده است و نه صرفاً فضای داخلی ایران. به نظر میرسد تمرکز بر تخریب سپاه پاسداران در این گزارش واکنش مستقیمی به عملیات پر افتخار «وعده صادق» و بازتاب گسترده آن در سطح بینالمللی، افتخارآفرینی این عملیات برای مسلمانان در منطقه و جهان اسلام و تقویت جایگاه منطقهای و جهانی ایران پس از این عملیات بوده است.
به نظر میرسد دولت انگلستان همچون گذشته بار دیگر سرویس جهانی بیبیسی را اجیر کرده است تا یک کارزار سیاسی علیه منافع ایران در سطح بینالمللی راهاندازی کند. تلاش برای تصویب قطعنامهها علیه ایران در مجامع بینالمللی یا وضع تحریمهای جدید علیه ایران میتواند از جمله اهداف این کارزار باشد. در این راستا باید دستگاه دیپلماسی ایران بسیار فعالتر وارد عمل شود و خصوصاً در عرصه دیپلماسی فرهنگی و دیپلماسی رسانهای این فضاحت بیبیسی و دولت انگلستان را در مجامع جهانی بر ملا کند.
یکی از اهداف دیگر دولتهای غربی از دنبال کردن چنین هجمه تبلیغاتی علیه ایران، تحتالشعاع قرار دادن جنایات رژیم صهیونیستی در غزه و نیز حملات وحشیانه پلیس در امریکا و اروپا به دانشجویان معترض در دانشگاههای این کشورهاست. البته حقیقت اینکه تمام حیثیت و ادعاهای فریبکارانه غرب در زمینه حقوق بشر، آزادی و دموکراسی - که معمولاً بهانهای برای جنگافروزی و کودتا و سرکوب ملتهای مستقل بود – طی نسلکشی در غزه و نیز وقایع اخیر دانشگاههای امریکا و اروپا فروریخته و عریان بودن «پادشاهان لیبرال دموکراسی» بر همه مردم جهان، و خصوصاً بر جوانان و نخبگان خود این کشورها که سالها در بند اسارت امپراطوری رسانهای غرب نگاه داشته شده بودند، آشکار شده است. امروز دیگر همه فهمیدهاند که آن نظام و حاکمیتی که بر کشورهای غربی مسلط است نه «لیبرال» است و نه «دموکراتیک».
این ذهنهای بیدار و دلهای پرشور و ارادههای محکم را دیگر نمیتوان با پروژههای جنگ روانی مبتنی بر جعلیات و ایرانهراسی فریب داد. ماهیت پلید، اشغالگر و جنایتکار رژیم صهیونیستی اکنون برای همه آشکار شده و شعار نابودی این رژیم اکنون در دانشگاههای امریکایی به گوش میرسد. آنچه دولتهای غربی و صهیونیستها از آن بشدت وحشت کردهاند این است که حقانیت آن شعاری که جمهوری اسلامی ایران 45 سال پای آن ایستاد اکنون در سراسر جهان درک شده است.
اکنون آشکار شده است که ایران 45 سال پیشگام آزادیخواهانهترین، عدالتطلبانهترین، انسانیترین و اخلاقیترین شعار جهان یعنی «مرگ بر اسرائیل» بوده است. از این رو است که میخواهند به چهره تابناک ایران پنجه بکشند و البته که در این تلاش مذبوحانه هم به فضل الهی مفتضحانه شکست خواهند خورد.
منبع: ایران آنلاین
انتهای پیام/